جدول جو
جدول جو

معنی کپک زده - جستجوی لغت در جدول جو

کپک زده(پُ دَ / دِ)
سفیدک زده. کره زده. متکرج. (یادداشت مؤلف). کپره زده. کلاش گرفته. اورزده. رجوع به کپره زده شود
لغت نامه دهخدا
کپک زده
متعفّنٌ
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به عربی
کپک زده
Moldy
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کپک زده
moisi
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کپک زده
カビの生えた , カビ臭い
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کپک زده
schimmelig, mufachtig
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به هلندی
کپک زده
schimmelig, modrig
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به آلمانی
کپک زده
spleśniały, zgnity
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به لهستانی
کپک زده
заплесневелый , затхлый
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به روسی
کپک زده
цвільний , затхлий
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کپک زده
mohoso
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کپک زده
ammuffito
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کپک زده
सड़ांधदार , सड़ा हुआ
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به هندی
کپک زده
küflü, rutubetli
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کپک زده
berjamur
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کپک زده
곰팡이가 핀 , 곰팡이 나는
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به کره ای
کپک زده
מַעֲפָר , עַפְרוֹן
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به عبری
کپک زده
发霉的
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به چینی
کپک زده
سڑنا , سڑا ہوا
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به اردو
کپک زده
পচা , পচা
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به بنگالی
کپک زده
เหม็นอับ , กลิ่นราขึ้น
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به تایلندی
کپک زده
mofado
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کپک زده
kuoza, harufu ya mvi
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتک زدن
تصویر کتک زدن
زدن کسی با دست یا چوب یا شلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلک زده
تصویر فلک زده
بی طالع، بدبخت، فقیر
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ دَ / دِ)
کتک خورده. (فرهنگ فارسی معین). مضروب. رجوع به کتک خورده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ/ دِ کَ / کِ دَ)
کره برآوردن نان. کره گرفتن. (یادداشت مؤلف). اکراج. تکریج. تکرج. (منتهی الارب ذیل کرج). کپره زدن. کلاش گرفتن. کپک گرفتن. اور زدن. اور گرفتن. رجوع به کپره زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوتک زده
تصویر کوتک زده
کتک خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن با دست درروی پارچه و جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله زده
تصویر کله زده
اورنگ تاکدار (تاک طاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلک زدن
تصویر کلک زدن
تباهی کردن زن، حیله کردن، حقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
جفا نمودن، آزردن ستلاندن لت زدن کوب زدن کوب زدن کسی را مورد ضرب (کتک) قرار دادن: (فنی را کتک سختی زدم) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
بدبخت، فقیر، بی طالع سپهر زده بی ستاره مستمند ستمدیده بدبخت، مفلس تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتک زده
تصویر کتک زده
آنکه مورد ضرب (کتک) واقع شده، زن روسپی ژولیده و جلف
فرهنگ لغت هوشیار